شما قدم رنج فرمودین
همراه مامان بزرگ و دوتا خاله جونا و دوتا عمه ها(که یکیشون خودمم!) به اضافه ی بابای بی طاقتت پشت در اتاق عمل منتظر اومدنت ایستادیم..
همین که از اومدنت صحیح و سالم با خبر میشیم،قلبامون آرامش می گیره بماند که واسه مامانی یکم دردسر ساختی و اومدی...اما خوش اومدی
بابایی رو صدا میزنن که بیادو شما رو تحویل بگیره! بارو بندیل و عمه و خاله و خلاصه کل دنیارو میزاره و فقط میاد پی شما!
وقتی بابایی رو میبینیمش که از توی سالنی که ورود ما بهش ممنوع داره با عجله میاد یکم هول و ولا میاد سراغمون...نزدیکمون که رسید با عجله گفت: لباس لباس. لباس واسش آوردین دیگه؟بدین به من!
توی بیمارستان واسه همه ی کوچولوهای مثل تو لباسهای مخصوص دارن،چرا بابایی اومده سراغ لباس؟
قضیه از این قراره که شما بلندتر از استانداردهای اونها هستین! بله آقا! من شخصا دور شما بگردم که اینهمه بلند و کشیده تشریف دارین
وقتی بابایت اینو گفت قند تو دل همه ما آب شد
هنوز نیومده ما عاشقت شدیم رفت!!!!!!